بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
برسامبرسام، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

★☆★☆ دالی کوچولو ☆​★☆★

بدون عنوان

احساس این روزای مامان اصلا قشنگ نیست. احساس شکست و سردرگمی یا یه جورایی حس پوچ بودن میکنم. اگه شمادو تا نعمت بزرگ رو نداشتم به پوچی کامل رسیده بودم. پدرتون فکر میکنه زندگی ما به بن بست رسیده. با تمام عشقی که نسبت به هم داریم ولی ایلیا توان ادامه دادن نداره. دارم سعی میکنم بهش دل بدم که بتونه ادامه بده. من و پدرتون هر دو عاشق شماییم. همدیگه رو خالصانه دوست داریم. اما  تفاوتها و اختلاف نظرها به اوج خودش رسیده . دلم داره پر میکشه براتون. خودتونو آماده کنید که تا یک ساعت دیگه برسم خونه و بازم صدای خنده و شادیمون فضای خونه رو پر کنه.   از احوالات بردیا: قربونت برم که یاد گرفتی به تنهایی مسواک بزنی ، دستش...
17 شهريور 1395

22 ماهگیت مبارک!

چند روز دیگه 22 ماهه می شی و تقریباً همزمان با 22 ماهه شدن تو، داداشی هم به دنیا میاد. امیدوارم بتونی بپذیری .این روزا حال روحیت زیاد خوب نیست . اومدن امیر علی  پسر دایی حمید از یه طرف، حس کردن یه نی نی دیگه توی خونمون هم از طرف دیگه باعث شده تو یه کم دچار اضطراب و نگرانی بشی.  وابستگیت به من و پدرت بیشتر شده . وقتی داری بازی می کنی یا کسی میاد خونمون یا می ریم مهمونی دائم تکرار می کنی "مامان خودمه" . ولی وقتی داداشی با هدیه های قشنگ بیاد حتماً حالت بهتر میشه. احتمالاً من دیگه از فردا اداره نمی رم تا به کارام برسم. وقتی هم اداره نباشم بیشتر پیش تو می مونم  عزیز دلم. حالا باید ببینم با این چند روز موخصی...
4 خرداد 1394

عکسای خودمونی

                                                    هفت سین نوروز 94 که به ساده ترین شکل ممکن چیده شد ولی بازهم از دستبرد بردیا در امان نبود.             بردیا لحظاتی قبل از تحویل سال                                ...
17 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

بالاخره امروز رسید. امروز که بهت قول داده بودم وبتو آپ کنم. آخه عزیزم تو که می دونی مامانی چقدر گرفتاره. از آخرین باری که آپ کردم تقریباً 1 ماه  و از آخرین خاطراتی که واست نوشتم حدود 3 ماه گذشته. شرمنده ام تپلی من. ولی تو این مدت حسابی تغییر کردی. بزرگ شدی ، به قول خودت مرد شدی. دندونات شده 14 تا. قدت بلند شده ، یه عالمه کلمات جدید یاد گرفتی. الهی قربون  شیرین زبونیات بشم. شرح کامل حرفایی رو که یاد گرفتی با عکسای خوشگلت تو پست بعدی حتماً میذارم که هم خودت ببینی هم نی نی وبلاگیهای عزیز بخونن . می دونم که همه ی نی نی وبلاگیها لذت می برن. چون اکثر دوستای ما  یا مادرن یا دارن مادر می شن و می فهمن که چقدر تو این...
16 دی 1393

بدون عنوان

نفس مامان باید یه راهی پیدا کنم واسه اینکه  خواب بهتری داشته باشی عزیزم. خیلی واست غصه می خورم. شبا دائم گریه می کنی و هر شبی که میگذره من و پدرت استرس و نگرانیمون بیشتر می شه. به هیچ چیز دیگه ای نمی تونم فکر کنم. دائم این سوال توی ذهنمه که  کوچولوی شیرین منو چی اذیتش میکنه؟ کاش می تونستم گریه هاتو  ترجمه کنم.
19 مهر 1393

زندگی شرین می شود

چه لذتی داره  وقتی با همه خستگیهام بر می گردم خونه صدای خنده های تو اجازه نده حتی لباسامو عوض کنم.  از همون لحظه شیطنت های وروجکی شروع می شه. صبح تاظهر که کنارت نیستم و نمی تونم هر آن که دلم خواست ببوسمت یا بغلت کنم با حسرت می گذره و حسرت همه  ی این لحظه ها تلنبار می شه روی هم تا ظهر که دوباره ببینمت. وای که چقدر شیرین نگاهم می کنی یه جوری که قند توی دلم آب می شه. با همه ی کوچیکی خیلی خوب می تونی احساستو نشون بدی. وقتی نگاهتو به نگاهم گره می زنی و فقط لبخند می زنی همه ی دلتنگیتو توی چشمای قشنگت می بینم .     از احوالات بردیا : دندونای قشنگت یا به قول نی نی وبلاگیها مرواریدای قشنگت از همون اول جفت جفت ...
1 مهر 1393

...

یاد گرفتم که صبور باشم . ایمان آوردم که خداوند هر نعمتی رو که به انسان داده هر زمان که بخواد پس می گیره و هر زمان که بخواد باز هم به انسان می بخشه. به این باور رسیدم که  ارزشمند ترین نعمتی که در اختیار ماست سلامتیه  و باز هم به یقین رسیدم  که عشق به فرزند ، پاک ترین و خالص ترین عشقه. یاد گرفتم صبور باشم و یاد گرفتم خدارو لحظه به لحظه بی دلیل شاکر باشم . قشنگترین دلیل زنده بودنم خوشحالم که سلامتی و خدا روشکر.  از نی نی وبلاگیهای عزیز که برای بردیا  دعا کردید ممنونم. دوستون دارم. ...
30 شهريور 1393

مادر،این آرامش بی تکرار...

بیا دلبندم بیا در آغوش مادر ، می خواهم عاشقانه در آغوشت  بگیرم چنان عاشقانه که تو به درون من بازگردی. در وجود من جز حرارت عشق ، تب دیگری به سراغت نخواهد آمد.  بیا دلبندم . من هم به آغوش مادرم پناه برده ام . خودم را به لالایی غمگین او سپرده ام که به زبان مادریش زیر گوشم زمزمه می کند و اشکهایش آرام آرام از روی گونه هایش لغزیده ، به روی گونه هایم می چکد و دریای یخ گرفته چشمانم را آب می کند. تو به درون من بازگرد پاره تنم، تا من هم آسوده خاطر به درون مادرم و اونیز به درون مادرش. به گذشته بازگردیم، به اصل خویش تا جایی که بهشت مأمن ابدی  ما گردد. ----------------- چند قدم نزدیکتر: خسته ام دلم خدایم را می خواهد. ...
15 شهريور 1393

...

چه می شد اگر خدا، آنکه خورشید را چون سیب درخشانی در میانه آسمان جا داد آنکه رودخانه را به رقص در آورد و کوهها را بر افراشت چه می شد اگر او حتی به شوخی مرا و تورا عوض میکرد: مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر   ------------------------------------------------------------------------------------------نزار قبانی------------- ...
12 شهريور 1393