زندگی شرین می شود
چه لذتی داره وقتی با همه خستگیهام بر می گردم خونه صدای خنده های تو اجازه نده حتی لباسامو عوض کنم. از همون لحظه شیطنت های وروجکی شروع می شه. صبح تاظهر که کنارت نیستم و نمی تونم هر آن که دلم خواست ببوسمت یا بغلت کنم با حسرت می گذره و حسرت همه ی این لحظه ها تلنبار می شه روی هم تا ظهر که دوباره ببینمت. وای که چقدر شیرین نگاهم می کنی یه جوری که قند توی دلم آب می شه. با همه ی کوچیکی خیلی خوب می تونی احساستو نشون بدی. وقتی نگاهتو به نگاهم گره می زنی و فقط لبخند می زنی همه ی دلتنگیتو توی چشمای قشنگت می بینم .
از احوالات بردیا : دندونای قشنگت یا به قول نی نی وبلاگیها مرواریدای قشنگت از همون اول جفت جفت در اومده یعنی دوتا دوتا. حالا هم جفت چهارم نمایان شده از دندونای آسیا یکی بالا یکی پایین فکر کنم تا چندروزه دیگه جفت پنجمت هم در بیاد. فعلاً تا امروز شدی هشت تایی. تبریک می گم نفسم. حالا دیگه می تونی من و پدرتو به طریقه یهو بخوری.
خیلی خوشحالیم ، از اینکه می تونی ما رو یهو بخوری نه،
از اینکه دیگه می تونی غذا رو خوب بجوی و احتمالاً تول نمی گیری.