بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
برسامبرسام، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

★☆★☆ دالی کوچولو ☆​★☆★

زندگی شرین می شود

چه لذتی داره  وقتی با همه خستگیهام بر می گردم خونه صدای خنده های تو اجازه نده حتی لباسامو عوض کنم.  از همون لحظه شیطنت های وروجکی شروع می شه. صبح تاظهر که کنارت نیستم و نمی تونم هر آن که دلم خواست ببوسمت یا بغلت کنم با حسرت می گذره و حسرت همه  ی این لحظه ها تلنبار می شه روی هم تا ظهر که دوباره ببینمت. وای که چقدر شیرین نگاهم می کنی یه جوری که قند توی دلم آب می شه. با همه ی کوچیکی خیلی خوب می تونی احساستو نشون بدی. وقتی نگاهتو به نگاهم گره می زنی و فقط لبخند می زنی همه ی دلتنگیتو توی چشمای قشنگت می بینم .     از احوالات بردیا : دندونای قشنگت یا به قول نی نی وبلاگیها مرواریدای قشنگت از همون اول جفت جفت ...
1 مهر 1393

...

یاد گرفتم که صبور باشم . ایمان آوردم که خداوند هر نعمتی رو که به انسان داده هر زمان که بخواد پس می گیره و هر زمان که بخواد باز هم به انسان می بخشه. به این باور رسیدم که  ارزشمند ترین نعمتی که در اختیار ماست سلامتیه  و باز هم به یقین رسیدم  که عشق به فرزند ، پاک ترین و خالص ترین عشقه. یاد گرفتم صبور باشم و یاد گرفتم خدارو لحظه به لحظه بی دلیل شاکر باشم . قشنگترین دلیل زنده بودنم خوشحالم که سلامتی و خدا روشکر.  از نی نی وبلاگیهای عزیز که برای بردیا  دعا کردید ممنونم. دوستون دارم. ...
30 شهريور 1393

بدون عنوان

باز هم شنبه رسید و من وقتی از خونه به قصد اداره رفتم بیرون همه دنیا رو، همه مردم شهرو، همه جا رو سیاه دیدم. برای یه لحظه فکر کردم هنوز صبح نشده . اما انگار صبح شده  ساعت 7:20دقیقه  است خورشید خیلی وقته وسط آسمون داره خود نمایی می کنه. اما چرا دنیای من تاریکه؟ امروز دهمین روزه که تو تب داری و با وجود این همه آزمایش و بستری شدن هیچ پزشکی متوجه نشده مشکل از کجاست. ------------- چند قدم دورتر: عزیز دل مامان ! این روزا خیلی چیزا فراموش شده مثلاً خط و نشونهایی که برای هم کشیده بودیم تهدید ها ، لجبازیها  این روزها ما فقط به خوب شدن تو فکر می کنیم و فرصتی برای خودمون نداریم. عزیز دلم دعا می کنم که خدا سلامتیتو بر...
15 شهريور 1393

اولین پست

سلام به همه نی نی وبلاگیهای عزیز. من مریم هستم مادر بردیا ی یک ساله عاشق همه ی نی نی وبلاگیها. امروز اولین پست رو واستون می ذارم. پستهای قبلی همه از بلاگفا منتقل شده. امیدوارم بتونم دوست خوبی واستون باشم. اینم عکس کیک تولد بردیا. فعلاً عکس دیگه ای در دسترسم نیست. ...
13 مرداد 1393

...

هر بار که قلم به دست گرفتم تا بنویسم بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و متو جه شدم که فقط نوشتم خدایا به عظمتت قسم... خدایا به عظمتت قسم ... خــــــــــــــــــــــــــــــــدایا   --دردهای من جامه نیستند                               تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند                              تا به رشته ی سخن د...
1 مرداد 1393

بالاخره تونستی راه بری!

بهت تبریک می گم عزیز دل مامان. دیشب بالاخره موفق شدی 3-4 قدم تاتی تاتی کنی. خیلی هیجان زده بودیم. من و تو و سعید و خاله سهیلا شاهد اولین قدمهایی بودیم که به تنهایی برداشتی. شب هم که پدرت فیلمشو دید کلی خوشحال شد. آخه فسقلی توکه نمی دونی ما چقدردوستت داریم چیزی نمونده که  یازده ماهه بشی ولی هنوز هم شبا بی تابی می کنی و نمی خوابی . با چند تا دکتر خوب هم مشورت کردم ولی فایده ای نداره. خدا رو شکر مشکل خاصی وجود نداره.  من و پدرت فکرمی کنیم تو چون می دونی که صبح قراره هر دو تامون تنهات بذاریم بی تابی می کنی.   دارم تلاش می کنم شاید بتونم موافقت رئیسو بگیرم و تابستون بیشتر پیشت باشم. با اون قلب کوچی...
4 تير 1393