ماجراهای من و تو بابات
به این ساعتهای روز که نزدیک می شم قلبم تالاپ تالاپ صدا می ده. درست مثل دقایقی که پدرت میخواد بیاد خونه.ساعت 9:30-10 شب که می شه من و تو هر دوتا مون بیقرار می شیم. تو با هر صدایی که از توی حیاط میاد یا هر صدایی که شبیه صدای دیلینگ دیلینگ کلیده، از جا می پری و با هیجان می گی اوه منم پا به پات ، نه پا به چهار دست و پات میام که با هم بریم جلوی در اتاق، خلاصه جونم برات بگه بعد از 4-5 بار که بدو بدو کردیم بالاخره پدرت میادسه تایی می پریم تو بغل هم داد می زنیم و می خندیماین شرح حال هر شبمونه.
امروز تولد خاله سهیلاست، تو خونه خاله اکرمی میام که باهم بریم خونه آقاجون. امروز تا شب باید دلتنگ پدرت بمونیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی