بیمار خنده های توام
امروز شنبه است. معمولاً روز شنبه رو همه آدما خیلی با انرژی شروع می کنن چون که بالاخره یه روز کامل پیش خانواده بودن و استراحت کردن و تفریح کردن و ...
امروز یکشنبه است و من صبح زود با تلخیهای زیادی که این روزا
روی همه جای زندگیم سایه انداخته از خونه به قصد اداره اومدم
بیرون و خوشحال بودم .
یه خوشحالی گس که این روزا زیاد دچارش می شم. خوشحالم که دیروز ادامه ندادم و احساسات بدی رو که داشتم منتقل نکردم. خوشحالم که امروز بعد از سه روز تبت اومد پایین و من خیالم از بزرگترین نعمت زندگیم راحت شد که سلامته ، خوشحالم که اگر هیچ موفقیت دیگه ای تو زندگی ندارم، اما یک مادرم و این برام بزگترین موفقیته. خوشحالم که تو رو دارم . تو ،که وقتی کوچکترین درد یا مشکلی برات پیش میاد دنیای من دگرگون میشه. پس شاد باش و بخند که دنیای من و پدرت با خنده های تو رنگین کمونی میشه. خیلی دلم می خواد بدونم وقتی بزرگ شدی و اینا رو خوندی اون موقع می تونی حال امروز منو بفهمی؟ امروز خوشحالم به خاطر همه چیزایی که دارم و همه چیزایی که ندارم. خوشحالم به خاطر خنده های تو به خاطر سلامتی تو به خاطر عاشقانه های من با پدرت که امروز فقط تبدیل به خاطرات شده .اما به خاطر داشتن این خاطرات هم خوشحالم. و به خاطر نداشتن خیلی چیزها مثلاً مغز فعالی که خاطرات بد رو شفاف و بی کم و کاست ثبت می کنه تا سر فرصت از اونا علیه دیگران استفاده( البته سوء استفاده) کنه. خوشحالم که دل کینه توز ندارم. خوشحالم که اهل سیاست و دودوزه بازی نیستم. خوشحالم که به گفته امروزی ها زرنگ نیستم. خوشحالم به خاطر سادگیم.