بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
برسامبرسام، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

★☆★☆ دالی کوچولو ☆​★☆★

هیجدهمین ماهگردت مبارک!

عزیز دلم 18 ماهگیت مبارک. امروز دقیقاً یک سال و نیمه شدی . دیگه کم کم همه ی حرفا رو می تونی بگی. هر کلمه ای رو به شیوه خودت بالاخره یه جوری تلفظ می کنی قول داده بودم تو این پست همه ی حرفایی رو که بلدی بگی بذارم. اما حالا می بینم یکی دو تا و ده تا کلمه که نیست تو  همه ی کلمات و حرفایی رو که باید بگی ، میگی و منظورتو می فهمونی . کلماتی رو که از همه شیرین تر تلفظ می کنی و دل مامانو آب می کنی مثل : پدر بزرگ ، مامان جون ، یا مثلاً با حرکت دستت اشاره می کنی می گی بیا. آقاجون ، بغل ،عوپوریا، عموحکمت ، چند تا شعر بلدی بخونی ، چند تا شعرو مامان می خونه تو جواب می دی چند تا شعرو مامان می خونه تو حرکاتشو انجام می دی ، بلدی پیش پدرت بایستی و نماز...
9 بهمن 1393

بدون عنوان

عزیز دل بابا تقریباً یک سال و نیمه شدی . ولی گرفتاری اجازه نداده تا جالا بابا برات پست بذاره. همش تو فکر این بوده که برای فردا چیکار کنه. انشا الله این روزایی که داریم با هم می گذرونیم بتونیم به هم محبت کنیم و چیزای خوب از هم یاد بگیریم. من که خیلی چیزا تو این مدت از تو یاد گرفتم دلم می خواد چیزای خوبی هم باشه که بتونم یادت بدم . دارم یه فکرایی می کنم که  اگر خدا بخواد و بتونم،  تضمینی برای آینده تو فراهم کنم. با دل پاکت  از خدا بخواه که کمکمون کنه . حتماً تو پستهای بعدی حرفای بهتری برات  دارم . کوچولوی شیرین بابا دوست دارم. ...
18 دی 1393

بدون عنوان

بالاخره امروز رسید. امروز که بهت قول داده بودم وبتو آپ کنم. آخه عزیزم تو که می دونی مامانی چقدر گرفتاره. از آخرین باری که آپ کردم تقریباً 1 ماه  و از آخرین خاطراتی که واست نوشتم حدود 3 ماه گذشته. شرمنده ام تپلی من. ولی تو این مدت حسابی تغییر کردی. بزرگ شدی ، به قول خودت مرد شدی. دندونات شده 14 تا. قدت بلند شده ، یه عالمه کلمات جدید یاد گرفتی. الهی قربون  شیرین زبونیات بشم. شرح کامل حرفایی رو که یاد گرفتی با عکسای خوشگلت تو پست بعدی حتماً میذارم که هم خودت ببینی هم نی نی وبلاگیهای عزیز بخونن . می دونم که همه ی نی نی وبلاگیها لذت می برن. چون اکثر دوستای ما  یا مادرن یا دارن مادر می شن و می فهمن که چقدر تو این...
16 دی 1393

بدون عنوان

نفس مامان باید یه راهی پیدا کنم واسه اینکه  خواب بهتری داشته باشی عزیزم. خیلی واست غصه می خورم. شبا دائم گریه می کنی و هر شبی که میگذره من و پدرت استرس و نگرانیمون بیشتر می شه. به هیچ چیز دیگه ای نمی تونم فکر کنم. دائم این سوال توی ذهنمه که  کوچولوی شیرین منو چی اذیتش میکنه؟ کاش می تونستم گریه هاتو  ترجمه کنم.
19 مهر 1393

بدون عنوان

هنوز مزه خوشمزه بوسهایی که صبح بهم دادی و ازم گرفتی زیر دندونمه. از ساعت 5:45 صبح که بیدار شدی و یه کم شیر خوردی تا ساعت 7 کلی با هم دیگه ماچ ماچ بازی کردیم و حرف زدیم . جفت پنجم مرواریدای خوشگلت هم در اومد. حالا دیگه شدی 10تایی.  دلم واست تنگ شده دارم میام پیشت. ...
10 مهر 1393

زندگی شرین می شود

چه لذتی داره  وقتی با همه خستگیهام بر می گردم خونه صدای خنده های تو اجازه نده حتی لباسامو عوض کنم.  از همون لحظه شیطنت های وروجکی شروع می شه. صبح تاظهر که کنارت نیستم و نمی تونم هر آن که دلم خواست ببوسمت یا بغلت کنم با حسرت می گذره و حسرت همه  ی این لحظه ها تلنبار می شه روی هم تا ظهر که دوباره ببینمت. وای که چقدر شیرین نگاهم می کنی یه جوری که قند توی دلم آب می شه. با همه ی کوچیکی خیلی خوب می تونی احساستو نشون بدی. وقتی نگاهتو به نگاهم گره می زنی و فقط لبخند می زنی همه ی دلتنگیتو توی چشمای قشنگت می بینم .     از احوالات بردیا : دندونای قشنگت یا به قول نی نی وبلاگیها مرواریدای قشنگت از همون اول جفت جفت ...
1 مهر 1393

...

یاد گرفتم که صبور باشم . ایمان آوردم که خداوند هر نعمتی رو که به انسان داده هر زمان که بخواد پس می گیره و هر زمان که بخواد باز هم به انسان می بخشه. به این باور رسیدم که  ارزشمند ترین نعمتی که در اختیار ماست سلامتیه  و باز هم به یقین رسیدم  که عشق به فرزند ، پاک ترین و خالص ترین عشقه. یاد گرفتم صبور باشم و یاد گرفتم خدارو لحظه به لحظه بی دلیل شاکر باشم . قشنگترین دلیل زنده بودنم خوشحالم که سلامتی و خدا روشکر.  از نی نی وبلاگیهای عزیز که برای بردیا  دعا کردید ممنونم. دوستون دارم. ...
30 شهريور 1393